جدول جو
جدول جو

معنی طلا کردن - جستجوی لغت در جدول جو

طلا کردن
مالیدن داروی مایع بر عضوی
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
فرهنگ فارسی عمید
طلا کردن
(خوَشْ / خُشْ تَ)
به اصطلاح اطبا آنچه بر اندام مالند رقیق آن را طلا و غلیظ آن را ضماد گویند و شعرا مطلق بر مالیدن و اندودن اطلاق کنند:
نارنج چو دو کفۀ سیمین ترازو
هر دو ز زر سرخ طلا کرده برونسو.
منوچهری.
صداع اجل را دوا کرده اند
که بر حیه زین می طلا کرده اند.
نورالدین ظهوری.
تفاخر به زرین قبا میکنی
طلائی بر آهن طلا میکنی.
سعید اشرف (از آنندراج).
- طلا کردن به بول، تعنیه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
طلا کردن
پارسی است تلا کردن زرین کردن مالیدن اندودن، مالیدن دوای رقیق بر اندام
فرهنگ لغت هوشیار
طلا کردن
إلى التّذهيب
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
دیکشنری فارسی به عربی
طلا کردن
dorer
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
طلا کردن
melapisi emas
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
طلا کردن
позолотить
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
دیکشنری فارسی به روسی
طلا کردن
vergolden
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
طلا کردن
позолотити
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
طلا کردن
pozłocić
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
طلا کردن
dourar
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
طلا کردن
dorare
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
طلا کردن
dorar
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
طلا کردن
vergulden
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
طلا کردن
금박을 입히다
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
طلا کردن
سنہری کرنا
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
دیکشنری فارسی به اردو
طلا کردن
সোনালি রং করা
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
طلا کردن
ทองคำเคลือบ
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
طلا کردن
kupamba dhahabu
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
طلا کردن
सोने की परत चढ़ाना
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
دیکشنری فارسی به هندی
طلا کردن
金メッキする
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
طلا کردن
镀金
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
دیکشنری فارسی به چینی
طلا کردن
לזהב
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
دیکشنری فارسی به عبری
طلا کردن
altın kaplamak
تصویری از طلا کردن
تصویر طلا کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلب کردن
تصویر طلب کردن
درخواست کردن، خواستن، برای مثال طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی - ۱۸۵)، چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی - ۹۴)، جستجو کردن، جستن
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ گُ ذَ دَ)
اندودن. (زمخشری). مالیدن. (زمخشری). بیالودن. (دستور اللغه) :
نارنج چو دو کفّۀ سیمین ترازو
هر دو ز زر سرخ طلی کرده برونسو.
منوچهری.
بگیرند برگ غارده درمسنگ، عاقرقرحا پنج درمسنگ... و با ده ستیر زفت رومی بسرشند و بر کاغذ طلی کنند و بر آن موضع دوسانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
ماهی از دریا آید بسوی شست بطبع
گر طلی کرده بود بر سر آن شست فقاع.
سوزنی.
چون به زر آب قدح کردند مژگان را طلی
میخ نعل مرکبان شاه کشور ساختند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ/ خُشْ طَ کَ دَ)
جستن. درخواستن. جستجو کردن. جستجو. ضرب. (منتهی الارب ذیل ضرب) :
من نیابم نان خشک و سوخ شب
تو همی حلوا کنی هر شب طلب.
کسائی.
برآراست کآید به ایران زمین
ز کشور طلب کرد گردان کین.
فردوسی.
طلب کرد گرد دلاور یکی
ز بسیار گردان و یا اندکی.
فردوسی.
از آن پس طلب کن همه لشکرت
همه نامداران این کشورت.
فردوسی.
به میدان طلب کردیش نازنین
چو شیری زدی بر زمینش ز کین.
فردوسی.
کسی که نام بزرگی طلب کند نشگفت
که کوه زر به بر چشم او نماید کاه.
فرخی.
آنگاه فرمود بازگردید و طلب کنید درمملکت من خردمند مردمان را. (تاریخ بیهقی).
یا خود نکنی طلب چو یاران
داد خود از این جهان ستانی.
ناصرخسرو.
گفتند طالوت ترا طلب میکند. (قصص الانبیاء ص 149). بلقیس چون نامه بدید و آورنده مرغ بود بترسید و پیران را طلب کرد و آن نامه بخواندند. (قصص ص 165). و گفت هر کدام قوی تراند بیایند و هر کدام ضعیفتراند آنجا بمانند تا وقتی که ایشان را طلب کنم. (قصص الانبیاء). پس چون آدم از حج بازآمد هابیل را طلب کرد نیافت، پرسید که هابیل کجاست. (قصص الانبیاء). انگشتری و نگین هر دو در حوض افتادند، هرچند کسانی فرورفتند و طلب کردند حوض از آب تهی کردند نگینه بازنیافتند. (نوروزنامه).
طلب صحبت خسان نکنی
تکیه برعهد ناکسان نکنی.
سنائی.
چو سائل از تو بزاری طلب کند چیزی
بده وگرنه ستمگر بزور بستاند.
سعدی (گلستان).
، خواستن که به محضر او آید. فراخواندن. خواندن:
طلب کرد نزدیک خود ماهروی
بیامد همانگاه نزدیک اوی.
فردوسی.
، عملی بود که درویشان چند روز به عید نوروز مانده در در خانه رجال و اعیان میگردندو آن عبارت بود از چادر خردی (قلندری) که بر پهلوی در خانه برمی افراشتند و به بوق و منتشا و پوست مزین میکردند و آن بوق را گاه گاهی میزدند و این عمل را چندین روز ادامه میدادند تا صاحب خانه مالی میداد
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ نَ)
کار عجیب بظهور آوردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
نه مجنون داشت این همت نه فرهاد
تکلف بر طرف باقر بلا کرد.
باقر کاشی (از آنندراج) ، فصیح شدن. (از ذیل اقرب الموارد از قاموس) ، سوگند خوردن. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طلاکردن
تصویر طلاکردن
از طلا تازی مالیدن به کار بردن دارو های مالیدنی اندودن
فرهنگ لغت هوشیار
خواستن در خواستن خواستار شدن، جستن جستجو کردن، احضار کردن فرا خواندن، مطالبه کردن دینی که به کسی داده اند، عمل بود که درویشان چند روز به عید می کردند و آن عبارت بود از چادری خرد (قلندری) که بر پهلوی در خانه بر می افراشتند و به بوق و منتشا و پوست مزین می کردند و آن بوق را گاه گاه می زدند و این عمل را چند روز ادامه می دادند تا صاحب خانه مالی می داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلف کردن
تصویر تلف کردن
هدر دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلب کردن
تصویر طلب کردن
خواستن، یوزیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جلب کردن
تصویر جلب کردن
واکشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
خواستن، درخواست کردن، خواستار شدن، طلبیدن، مطالبه کردن، جستجو کردن، جستن، جست وجو کردن، احضار کردن، فرا خواندن، مطالبه کردن، ابتغاء
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از طلاء کردن
تصویر طلاء کردن
Gild
دیکشنری فارسی به انگلیسی